عشق مامان و بابا،رهام عشق مامان و بابا،رهام ، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
روشا کوچولوی ماروشا کوچولوی ما، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

رهام هستي مامان وبابا

مهممون خودم

  آرام بخوان چون آهسته نوشتم ، بی پروا بخوان چون از خود نوشتم ، نزدیک کسی نخوان چون تنها نوشتم و از دل بخوان چون با دل نوشتم دوستت دارم دوستت دارم چون زیباترین لحظات زندگی منی دوستت دارم چون زیباترین رویای خواب منی ، دوستت دارم چون زیباترین خاطرات منی  دوستت دارم چون به یک نگاه ، عشق منی   سلام پسر مهربونم عزیز مامان خیلی بیشتر از سنت می فهمی و درک می کنی مامان زهرا(مامان بابایی)سه شنبه عمل چشم داشت یعنی در اصل تو چشمش تزریق کردن .طفلی غم از دست دادن پسرش تو سن 20سالگی این بلا رو سرش آوردخدا صبرش بده  این دومین باربود که تزریق و انجام میده ولی دیدش همچنان تار.خدا خودش شفا بده .شبی که از بیمارستان اومد غذا در...
23 آذر 1391

رهام جونو مهمونی پریسا جون

  این نیست حال و هوای گذشته های دور من اینک حس میکنم تویی زندگی من گرتو نباشی نیست نفسی برای زنده ماندن من یک جمله باقی مانده که ناتمام نماند شعر من خیلی دوستت دارم عشق من ١٦آذر ١٣٩١ رهام جونم پنج شنبه شب تصمیم گرفتیم با همدیگه بریم خونۀ پریسا جون دختر خالۀ من دفعه اولت بود می رفتیم خونشون.یه بار شما ٧ماهه تو شکمم بودی رفته بودیم.خلاصه رفتیم و شما خیلی پسر خوبی بودی و به وسایل خاله جون دست نمی زدی و آروم بودی دو ساعتی بود اونجا بودیم که یهو شما بدو بدو اومدی سمت من تا به خودم بجنبم با صورت خوردی به میز جلو مبل تا بلندت کردم دیدم لبت شکاف خورده و همین طوری خون میاد حالم به حدی بد شد که نتونستم بغلم نگهت دارم بابا گرفتت بدنم ی...
19 آذر 1391

29ماهگیت مبارک عزیزتر از جانم

  من تورا همچون اهورا من تورا همچون مسیحا من تورا تا بی کران ها من تورا تا کهکشان ها از زمین تا آسمان ها دوست دارم. تکی گل یکی یکدونه ی من  تویی عزیز خونه ی من با رنگ چشمات روشنی تو قلب دوردونه من وای اگه من چشماتو نبینم اون روی زیباتو نبینم میدونی قلبم میگیره اگه قد رعناتو نبینم    رهام جون 29ماهه شد . رهام عزیزم از بودن در کنارت لذت دنیا رو می برم و تموم مشکلاتم با نگاه کردن به صورت خوشگلت از ذهنم پاک میشه. رهام جون رفتم برات کاموا خریدم دادم یکی از فامیلای بابایی برات لباس ببافه .اینم هدیه 29ماهگیت ،تموم که شد عکساشو برات میذارم. این روزا همش فکرت پیش مرد عنکبوتیه تا چ...
14 آذر 1391

دوتا وروجک

پنج شنبه -جمعه 9-10-آذر 1391 رهام جون آخر هفته قرار بود خاله لیلا(خاله من) با مهدیار جون بیان خونۀ مامان پروین ما هم رفتیم اونجا خوش گذشت شما دو تا وروجکم اولش  باهم دیگه اینجوری بودید و آخرش این مدلی عصر جمعه بابا زنگ زد و گفت اسب زدتش زمین و گفت آماده شم بریم بیمارستان رفتیم ،اولش ترسیدم چون خیلی درد داشت ولی بعد از گرفتن عکس خوشبختانه گفتن نشکسته آمپول زدن خیلی بهتر شد .یه کم ویلچر بازی کرد  اومدیم خونه خیلی هم زود خوابیدیم .شما پنج شنبه و جمعه  بعدازظهر رو نخوابیدی یعنی جمعاً سه روز شد که بعدازظهرها رو نخوابید. چهارشنبه بعدازظهر باهم دعوامون ...
11 آذر 1391

تو بهترینی

رهام عزیزم سلام اومدم بازم از مهربونیات بگم دیشب من و بابایی با هم صحبت می کردیم طفلی به من چیزی نگفت ،فقط داشتیم حرف میزدیم .یه دفعه شما اومدی گفتی چرا به مونا جون میگی بی ادب آخه زشت نگو دیگه (جدیداً آخر جمله هات یه دیگه هم اضافه میکنی هر چی بهت میگم نگو یه لبخند تحویلم میدی و به کارت ادامه میدی.هر چی با بابایی برات توضیح دادیم که بابا به من همچین حرفی نزد گوشت بدهکار نبود که نبود. خوشحالم که تو رو دارم و مثل یه کوه پشتمی . زیارت عاشورا میخوندم اومدی کنارم نشستی نگاه به کلمات کردی و گفتی قرآن میخونی گفتم آره مامان جون دعا میخونم بعد دستای کوچیکتو کشیدی رو نوشته ها و دستت و کشیدی رو صورت ماهت و گفتی خداا...
8 آذر 1391

محرم 91

  السلام علیک یا أباعبدالله وعلی الارواح التی حلت بفنائک علیکم منی جمیعا سلام الله أبدا مابقیت وبقی اللیل والنهار ولاجعله الله آخر العهد منی لزیارتکم السلام علی الحسین وعلى علی بن الحسین وعلى أولاد الحسین وعلى أصحاب الحسین   امیدواریم که این عاشورای ما و این روزهای ما، روزهای زنده ی حسینی باشد. این چنین می‌خواست و این چنین سفارش نمود.   گریستن و بر پا کردن مجالس کافی نیست. حسین [علیه السلام ] به اینها نیازی ندارد. حسین شهید راه اصلاح است.   «انی أرید الاصلاح فی امة جدی ما استطعت»    پس اگر در جهت اصلاح امت جدش کوشیدیم، او را یاری رساند...
7 آذر 1391
1